ساختار اجتماعی و انقلاب چین
مترجم: محمد رفیعی مهرآبادی
بر طبق گفته ی مائو، کشور چین از آغاز سلسله های «چو» (2) و «چین» (3)، یعنی حدود سه هزار سال پیش، یک جامعه فئودالی بوده است. اما پس از جنگ تریاک (4) در سال 1840، چین به صورت یک جامعه نیمه فئودالی و نیمه استعماری درآمد، و در پی رویداد 1937، یعنی موقعی که ژاپنی ها منچوری را اشغال کردند، چین تبدیل به یک مستعمره شد. بزرگ ترین تحولات در تاریخ چین، در میانه قرن نوزدهم میلادی صورت گرفت، یعنی موقعی که نظام اقتصادی خارجی کاپیتالیسم وارد چین شد. تأثیری که کاپیتالیسم بر جامعه چین به جا گذارد، باعث سرعت بخشیدن به تبدیل ساختار اجتماعی فئودالی به سرمایه داری شد، و نیز رخنه کاپیتالیسم در اقتصد اجتماعی چین موجب ضعیف شدن ارکان اقتصاد طبیعی خودکفای آن شد و صنایع دستی چین را، خواه در شهرها و خواه در خانه های روستایی، فلج کرد. همچنین باعث رشد اقتصاد کالایی (5) در مناطق شهری و روستایی شد.
در طول گذر از اقتصاد فئودال به اقتصاد کاپیتالیستی، دو طبقه مشخّص و متخاصم، که پیش تر هرگز وجود نداشتند، ظاهر شدند: بورژوازی (6) و پرولتاریا (7). ظهور پرولتاریا مقارن با پیدایش بورژوازی و در زمانی بود که امپریالیست ها [جهانخواران] شروع به تسلط مستقیم بر نهادهای [اقتصادی] چین کرده بودند. امپریالیست ها مایل نبودند که چین به یک کشور کاپیتالیستی تبدیل شود؛ بلکه ترجیح می دادند که آن کشور را در وضعیت یک نیمه مستعمره یا یک مستعمره تحت سلطه ی خویش، نگه دارند. مائو در ادامه مطلب، می نویسد که در واقع امپریالیست ها با فئودال های محلّی سازش کردند تا از توسعه سرمایه داری در چین جلوگیری کنند. به این منظور، امپریالیست ها هر نوع فشار نظامی، سیاسی و اقتصادی بر چین را به کار گرفتند؛ این امر را می توان در تجاوزات آنان به چین در جنگ های 1840 (8)، 1857 (9)، 1894 (10)، 1900 (11)، یا در ادعاهای صورت گرفته علیه چین بر طبق معاهدات نابرابری که در اثر این جنگ ها به امضا رسیدند، مشاهده کرد. فشارهای فرهنگی نیز در پوشش فعالیت مبلّغین مذهبی [مسیحی]، اقدامات بیمارستان ها [ی مسیحی]، مدارس [مبلّغین مذهبی مسیحی]، روزنامه ها، و نیز در اغوای دانشجویان چینی برای تحصیل در خارج از کشور، آشکار شد. مائو باور داشت که تمامی این کارها، اقدامات تجاوزگرانه ای بود که به منظور به بردگی درآوردن و فریب اقشار مردم چین و در راستای اهداف خودپسندانه امپریالیسم صورت گرفت (12). مائو باز هم معتقد بود که چون این نیروهای امپریالیست و فئودال بودند که چین را از یک جامعه فئودالی به یک جامعه نیمه فئودالی، و از یک چین مستقل به یک چین نیمه مستعمره و مستعمره تبدیل کردند، بنابراین تضادهای اولیه در درون جامعه چین نوین عبارت بودند از تضاد بین فئودالیسم و اقشار مردم. لذا امپریالیسم یک دشمن اصلی و بزرگ بود. مائو نتیجه گیری کرد که انقلاب های معاصر چین از بطن این تضادها زایش یافتند.
از این رو، هدف ها و دشمنان اصلی انقلاب چین عبارت بودند از امپریالیسم و فئودالیسم، و به ویژه بورژوازی امپریالیست [بورژوازی کُمپرادور] و طبقه زمیندار چین. لذا به نظر می رسد که انقلاب چین دو هدف داشت: فروپاشی امپریالیسم خارجی [در چین] از طریق برپایی یک انقلاب ملّی، و (2) از میان بردن طبقه مالک از طریق یک انقلاب دموکراتیک. انقلاب چین ضرورتاً می بایست یک انقلاب مسلّحانه باشد تا بتواند با امپریالیست قدرتمند و ضدانقلاب مسّلح مالکان فئودال پیکار کند. مرحله اولیه انقلاب چین، دست زدن به یک جنگ چریکی دهقانی بود، با این هدف که ابتدا یک پایگاه قدرتمند نظامی، اقتصادی و فرهنگی را در مناطق روستایی ایجاد کنند، و سپس در مرحله بعد، مبادرت به تسخیر شهرها نموده و پیروزی کامل انقلاب تحقق یابد. اما مائو افزود که به دلیل این حقیقت که چین شرایط خاص خود را دارد و ماهیت انقلاب آن نیز جنبه خاص دارد، لذا «ماهیت انقلاب چین در مرحله کنونی از نوع پرولتاریایی - سوسیالیستی نیست، بلکه ماهیت بورژوایی - دموکراتیک دارد. (13)» ولی انقلاب بورژوایی - دموکراتیک که مائو به آن اشاره می کند، دیگر از نوع قدیمی و مهجور انقلاب بورژوایی - دموکراتیک نبود؛ بلکه یک انقلاب دموکراتیک جدید بود که ماهیّت آن در قسمت بعد، مورد بحث قرار خواهد گرفت.
دموکراسی جدید
در اواخر دوران جنگ مقاومت [پیکار با ژاپن در سال های 1937-1945] و چندین سال پس از آن، رساله ی مائو تحت عنوان «درباره دموکراسی جدید» (1940) نافذترین نوشتارهای او بود. این رساله ضمناً حاوی تحلیل هایی بود که به پیروزی فراگیر حزب کمونیست در سال 1949 کمک کرد. مائو در این رساله گفته بود که تعیین کننده مسیر و ماهیّت انقلاب چین، ساختار اجتماعی چین است. به دلیل این که جامعه چین یک جامعه مستعمره، نیمه مستعمره و نیمه فئودال بود لذا مسیری را که انقلاب چین ناگزیر بود بپیماید، به دو مرحله تقسیم می شد؛ مرحله ی اول انقلاب، عبارت بود از تبدیل چین به یک جامعه ی دموکراتیک مستقل؛ مرحله ی دوم عبارت بود از ادامه انقلاب برای سازندگی یک جامعه ی سوسیالیستی. مرحله ی اول شامل دوره ی زمانی از «جنگ تریاک» در 1840 تا جنگ مقاومت علیه ژاپن [1937-1945] بود. در میان تمامی پیکارها در این مرحله ی نخستین، انقلاب 1911 به لحاظ [ماهیت] انقلابی آن، مهم ترین بود، زیرا پیکاری ضد امپریالیستی و ضد فئودالی بود که می کوشید جامعه ای مستقل و دموکراتیک را بنیان نهد. از حیث ماهیّت اجتماعی، انقلاب 1911 یک انقلاب دموکراتیک - بورژوایی بود.مائو در ادامه مطلب، اندیشه ی یک دموکراسی بورژوایی را به دو نوع و دو دوره ی زمانی مشخص، تقسیم می کند: (1) دوره دموکراسی بورژوایی قدیم و انقلاب بورژوایی قدیم که شامل دوره زمانی قبل از جنگ جهانی اول و پیش از انقلاب اکتبر 1917 شوروی است؛ (2) دوره دموکراسی بورژوایی جدید و پس از انقلاب اکتبر 1917 روسیه. از این رو، تفکیکی که مائو میان انواع قدیم و جدید انقلاب قائل شده است، انقلاب چین را در مقوله ی انقلاب بورژوا - دموکراتیک نوین قرار می دهد، و علاوه بر آن، اینک انقلاب چین را بخشی از انقلاب جهانی پرولتاریایی - سوسیالیست می داند. (14) مائو می نویسد: «این انقلاب، دیگر یک انقلاب نوع قدیم نمی باشد که به وسیله بورژوازی و با هدف تأسیس یک جامعه و دولت کاپیتالیستی و یک دولت تحت دیکتاتوری بورژوازی برپا می شد، بلکه انقلاب جدیدی است که به وسیله پرولتاریا هدایت شده و هدف آن در وهله اول، ایجاد یک جامعه دموکراتیک و یک دولت تحت دیکتاتوری مشترک تمامی طبقات انقلابی است (15). چون تحلیل مائو مبتنی بر رهیافت و برداشت طبقاتی بود، و چون او دیکتاتوری را به عنوان تنها صورت کارآمد حکومت می دانست، لذا این طور استنباط می شود که مائو دیکتاتوری مشترک تمامی طبقات انقلابی را شکلی از حکومت مشترک می داند. انقلاب بورژوا - دموکراتیک جدید ضرورتاً می بایست به وسیله پرولتاریا هدایت شود، زیرا، به گفته مائو، این انقلاب بورژوایی ماهیتی دوگانه دارد؛ از یکسو امکان بالقوّه شرکت بورژوازی در انقلاب از طریق متّحد شدن با کارگران و دهقانان علیه دشمنی قوی [امپریالیسم و فئودالیسم] وجود دارد، اما در عین حال از سوی دیگر، آمادگی بورژوازی برای متحد شدن با دشمن به هنگام بیدار شدن آگاهی [طبقاتی] کارگران و دهقانان نیز وجود دارد. از این رو، بورژوازی در پیکار با دو دشمن خونی مردم چین، یعنی امپریالیسم و فئودالیسم، رویّه ای را در پیش می گیرد که بین انقلابی عمل کردن و سازش در نوسان است. لذا مائو نتیجه گیری کرد که تاریخ ثابت کرده است که بورژوازی قادر نیست امپریالیسم و فئودالیسم را سرنگون کند و این مسئولیت بایستی خواه و ناخواه به دوش پرولتاریا قرار گیرد (16).
سیاست دموکراسی جدید
مائو برای جلب حمایت کومین تانگ، تئوری را با استراتژی عملی در هم آمیخت. او ضمناً تلاش کرد تا از همکاری لیبرال هایی که ایمانی قوی به دموکراسی داشتند، بهره مند شود. دولت کمال مطلوبی که مائو سودای تأسیس آن را در سر می پروراند یک جمهوری دموکراتیک جدید بود که تحت [حاکمیت] دیکتاتوری تمامی مردم ضد امپریالیست و ضد فئودال قرار داشت؛ و همین مردم نیز [مآلاً] تحت رهبری پرولتاریا قرار داشتند. مائو، بینش خود از جمهوری دموکراتیک جدید را با سه خط مشی اساسی و واقعاً انقلابی پیوند داد: متّحد شدن با اتّحاد شوروی؛ وارد کردن کمونیست ها در حزب کومین تانگ؛ و برخورداری از کمک کارگران و دهقانان (17). جمهوری دموکراتیک جدید مائو، متفاوت از جمهوری کاپیتالیستی قدیم و اینک کهنه شده ای بود که تحت رهبری بورژوازی قرار داشت. همچنین متفاوت از جمهوری سوسیالیستی تحت دیکتاتوری پرولتاریا بود، یعنی شکلی از حکومت که در آن زمان در اتّحاد شوروی ظاهر می شد و بنا به پیش بینی مائو، در سایر کشورهای سرمایه داری و صنعتی پیشرفته نیز به وجود می آمد (18).مائو علاقه خاصی به فرازی در بیانیه نخستین کنگره ملی کومین تانگ داشت که در سال 1924 در طول همکاری کومین تانگ و حزب کمونیست برگزار شد. مائو، این فراز را در رساله ی «در باب دیکتاتوری دموکراتیک خلق» که در سال 1949 انتشار یافت و نیز در چند مقاله دیگر خود نقل کرده است. این فراز چنین است:
نظام به اصطلاح دموکراتیک در ملل جدید، معمولاً در انحصار بورژوازی است و صرفاً به صورت ابزاری برای ظلم کردن به توده مردم درمی آید. در مورد اصل دموکراسی کومین تانگ، این اصل نشانگر آن چیزی است که همه ی مردم در آن سهیم هستند و در انحصار افراد معدودی نیست (19).
مقصود مائو از نقل فراز مزبور، این بود که نشان بدهد که بورژوازی نباید قدرت سیاسی دولت را در انحصار خود قرار دهد، و دیگر این که قدرت سیاسی بایستی به روی تمام طبقات انقلابی باز باشد. نقل این فراز، همچنین با این هدف همراه بود که نیازهای شعار «گشودن قدرت سیاسی [به روی تمامی گروه های انقلابی]» (20) را که به وسیله اعضای دموکرات احزاب سیاسی کوچک حمایت می شد، برآورده سازد. در این جا مقصود این بود که به دیکتاتوری تک حزبی کومین تانگ باید خاتمه داده شود [و سایر احزاب نیز در قدرت سیاسی سهیم شوند]. لذا مائو دو ویژگی مشخص را در خصوص سیاست دموکراسی جدید، معین کرد: (1) نظام دولت، که می بایست یک دیکتاتوری متعلق به تمامی طبقات انقلابی باشد؛ (2) نظام سیاسی، که می بایست به صورت مرکزیت دموکراتیک (21) باشد (22).
اقتصاد در دموکراسی جدید
در مورد جنبه های اقتصادی این دموکراسی جدید، مائو تأکیدات تازه ای نکرد؛ بلکه ترجیح داد که از دو اصل بنیادی سون یاتِسن در مورد زندگی مردم پیروی نماید: تعدیل نظام سرمایه داری و برابری افراد در مالکیت زمین. با وجود این، مائو یک عنصر و عامل دیگر را اضافه کرد. به این معنا که شعار سون یاتِسن مبنی بر «دادن زمین به دهقانان» را این طور تفسیر و تعبیر کرد که منظور از شعار مزبور این است که اراضی متعلق به زمینداران باید مصادره شده و سپس میان دهقانانی که زمین مختصری دارند یا فاقد زمین می باشند تقسیم گردد؛ در حالی که سون یاتسن اصل مزبور را فقط در راستای ایجاد برابری در مالکیت زمین، یا پرداخت مالیات زمین و یا خریداری زمین توسط دولت، پیشنهاد کرده بود. مائو عقیده داشت که اقتصاد دموکراسی جدید نباید مقلّد الگوی اروپایی - امریکایی کاپیتالیسم یا ساختار اقتصادی نیمه فئودال قدیم چین باشد، بلکه ناگزیر است الگوی اقتصادی را طرح ریزی کند که در بردارنده ی عناصر سوسیالیستی بنیادینی باشد که بر مبنای دو اصل سون یاتِسن بنیان نهاده شده بود.فرهنگ در دموکراسی جدید
مائو با مارکس و لنین هم صدا شد و فرهنگ یک جامعه را بازتاب ایدئولوژیکی [روبنایی] سیاست و اقتصاد آن جامعه تعریف کرد؛ در عین حال یادآور شد که فرهنگ نیز به نوبه خود نفوذ عظیمی را بر سیاست و اقتصاد آن جامعه اِعمال می کند (23)، [تأثیرات متقابل زیربنا و روبنا]. مائو می گوید که چون چین سنّتی در سلطه ی فئودالیسم قرار داشت لذا طبیعتاً سیاست و اقتصاد و فرهنگ نیز اساساً ماهیّت فئودال داشت. اما با ورود کاپیتالیسم به چین و در اثر رشد عناصر سرمایه داری در جامعه چین، این کشور به تدریج به صورت یک مستعمره، نیمه مستعمره و جامعه ای نیمه فئودالی در آمد. از این رو، سیاست و اقتصاد و فرهنگ اینک دارای ماهیّت استعماری، نیمه استعماری و نیمه فئودالی هستند. مائو افزود که پیکار فرهنگی نیز همانند پیکار سیاسی، تقریباً یکصد سال ادامه داشته است، با «جنگ تریاک» [در 1840] شروع شده و تا زمانی که رساله او تحت عنوان «درباره دموکراسی» در 1940 نگاشته شد، همچنان ادامه یافته است. این پیکار فرهنگی یک قرنی به دو دوره زمانی تقسیم می شود و نقطه ی عطف آن نیز جنبش 4 مه 1919 است (24). مائو از این دو دوره به عنوان «هشتاد سال اول» و «بیست سال آخر» یاد کرد. از لحاظ سیاسی، «هشتاد سال اول» متعلق به نوع دموکراسی جدید است. از حیث فرهنگی، این دوره هشتاد ساله پیش از جنبش چهارم ماه مه 1919، پیکاری بود میان فرهنگ جدید بورژوازی و فرهنگ قدیم طبقه فئودال. در طول بیست سال پس از جنبش چهارم ماه مه [«بیست سال آخر»] نیروی جدیدی ظاهر شد که همانا ایدئولوژی فرهنگی کمونیستی است که به وسیله حزب کمونیست هدایت می شد - به عبارت دیگر، جهان بینی کمونیستی و تئوری انقلاب جهانی. به بیان دیگر، فرهنگ جدید چین پیش از جنبش چهارم ماه مه 1919 که تحت رهبری بورژوازی قرار داشت دارای مشخصه ی دموکراسی قدیم بود و بخشی از انقلاب فرهنگی کاپیتالیستی بورژوازی جهانی به شمار می آمد. مائو نتیجه گیری کرد که «فرهنگ دموکراتیک جدید» را می توان با کلامی کوتاه، به عنوان فرهنگ ضد امپریالیستی و ضد فئودالی اقشار وسیع مردم، تحت رهبری پرولتاریا، توصیف کرد (25).سه مشخصّه فرهنگ جدید
فرهنگ دموکراتیک جدید، بنا به گفته مائو، سه مشخصّه داشت: ملّی گرایی، علمی، و توده ای بود. از این حیث ملّی گرا بود که «با [سیاست] سرکوبگرانه امپریالیسم مخالفت می کرد و بر حیثیت و استقلال ملّت چین صحّه می گذارد» (26). با این که این فرهنگ بافکر پذیرش غربی شدن کامل، مخالفت کرد لیکن عناصر سودمندی از فرهنگ های غرب را جذب کرد و پذیرا شد. در مورد مارکسیسم، فرهنگ دموکراتیک جدید از وحدت حقیقت جهانی مارکسیسم و عمل واقعی انقلاب چین جانبداری کرد. به گمان من [نویسنده] این کار نوعی چینی کردن (27) مارکسیسم است، زیرا یک صورت ملّی گرایی معیّنی به مارکسیسم می دهد.فرهنگ دموکراتیک جدید همچنین جنبه علمی داشت: «این فرهنگ، مخالف تمامی افکار فئودالی و خُرافات است و از حقیقت عینی و یکپارچگی تئوری و عمل حمایت می کند.» (28) از نظر مائو، کاملاً بدیهی بود که عقاید خرافی جنبه غیر علمی دارد. او همچنین می اندیشد که پذیرش فرهنگ باستانی مشخّص چین، یک پذیرش غیر علمی است، یعنی به معنای ستایش از فرهنگ باستانی و ناچیز شمردن زمان حاضر، یا تحسین از عوامل و عناصر فئودال است. او به راستی علمی بودن فرهنگ دموکراتیک جدید را حس و درک کرد و به این ترتیب توانست عناصر فئودال فرهنگ چین باستان را طرد کرده و جنبه های دموکراتیک و انقلابی آن را جذب کند و پذیرا شود.
فرهنگ دموکرات جدید، در عین حال یک فرهنگ توده ای، و فرهنگ اقشار وسیع مردم بود و از این رو جنبه دموکراتیک داشت: این فرهنگ، با نخبه گرایی (29) مخالف بود: «این فرهنگ باید در خدمت اقشار زحمتکش کارگران و دهقانانی باشد که 90 درصد کل جمعیت کشور را تشکیل می دهند، و به تدریج به صورت فرهنگ آنان درآید (30).»
اهمیت دموکراسی جدید
اهمیت رساله مائو تحت عنوان «در باره دموکراسی جدید» بیش تر از آن که یک تحلیل تئوریک باشد، یک استراتژی برای جلب حمایت و همکاری گروهی از مردم بود که به دموکرات ها یا هواداران دموکراسی معروف بودند، یعنی اعضای لیبرال کومین تانگ، فعّالان احزاب کوچک، و اکثریت عظیم لیبرال ها و روشنفکران مستقل. استراتژی مائو در وهله اول، عبارت بود از ارائه تفسیر تازه ای از «سه اصل مردمی سون یاتِسن» (31)، البته با تأکید زیاد بر ویژگی های سوسیالیستی و مترقی آن و همانندکردن آن ها با برنامه های کمونیستی در یک مرحله معیّن. مائو اعلام کرد: «فقط یک چنین اصول مردمی است که در اساس با برنامه سیاسی حزب کمونیست در مورد مراحل انقلاب دموکراتیک، یعنی کمترین برنامه آن، همسویی دارد. (32)» این تفسیر تازه مائو و اعلام آن، تصور اولیه دموکرات ها از کمونیست ها را دگرگون کرد. دموکرات ها که تصور دیگری در این مورد پیدا کرده بودند، اینک باور داشتند که هیچ نوع تضاد ایدئولوژیکی ناسازگاری میان دو حزب اصلی کومین تانگ و کمونیست، دست کم برای آینده نزدیک، وجود ندارد.دومین اقدام مائو برای جلب حمایت دموکرات ها، این بود که سابقه نهضت دموکراتیک چین از 1840 تا 1940 را به عنوان یک جنبش مستمر و بدون وقفه به شمار آورد. او همچنین جنبش کمونیستی پس از سال 1921، را به جنبش دموکراتیک عمومی یکصد سال گذشته متصل کرد، و این مرحله را «دموکراسی جدید» نامید. این پیوستگی موجد این برداشت و باور عمومی شد که احزاب کومین تانگ و کمونیست عملاً همچون حزب واحدی هستند که در راستای یک هدف واحد، با یکدیگر همکاری کرده اند - دست کم در مرحله اولیه آن. یک تصور دیگر این بود که کمونیست ها و توده مردم که طرفدار دموکراسی بودند، همگی آنان از اعضای یک خانواده سیاسی می باشند. البته کسانی هم بودند که نسبت به همکاری موقت کمونیست ها و کومین تانگ خوش بین نبودند و پیش بینی می کردند که هرگاه کمونیست ها بخواهند وارد مرحله دوم، یعنی سوسیالیسم یا کمونیسم بشوند، این دو حزب از یکدیگر جدا خواهند شد. اما مائو آشکارا اعلام کرد که «ما کمونیست ها، از شروع کار تا پایان آن، به همکاری دراز مدت با تمامی پیروان واقعی «سه اصل مردمی» ادامه خواهیم داد.» (33) همچنین کسانی هم وجود داشتند که نگران بودند به محض این که کمونیست ها قدرت را به دست آورند اصل دیکتاتوری پرولتاریا را به اجرا درآورند. مائو برای برطرف کردن نگرانی آنان، پاسخ داد که در سرتاسر دوره ی دموکراتیک جدید، یک نظام سیاسی متعلق به دیکتاتوری یک طبقه یا یک نظام تک حزبی نمی تواند - و نباید - وجود داشته باشد؛ و در زمان درازی پس از آن، یک نظام سیاسی چینی وجود خواهد داشت که وجه مشخصه آن، همانا اتّحاد چند طبقه ی دموکراتیک خواهد بود (34). با این تضمین ها از جانب مائو، گروهی از اعضای حزب کومین تانگ و اعضای احزاب کوچک با روحیه ای مطمئن آماده همکاری با کمونیست ها شدند. اکثر دموکرات ها به این امید خوش بینانه دل بسته بودند که مرحله دموکراتیک جدید تا زمان نسبتاً طولانی ادامه خواهد یافت. اما همان طور که بعداً ثابت شد، عمر این دموکراسی کوتاه بود و به محض این که جمهوری خلق [چین] در 1949 تأسیس شد، تأسیس این جمهوری نشانگر آغاز مرحله ی سوسالیستی بود.
پیکار مائو در واقع یک جنگ روانی برای جلب وجدان عمومی مردم بود. در ذهن های دموکرات ها، کمونیست ها به صورت کارسازترین ابزار برای ایجاد دموکراسی درآمده بودند، زیرا آنان از قدرت نظامی برخوردار بودند و می توانستند با کومین تانگ در این مورد معامله کنند، در حالی که کومین تانگ - بنابر درک و استنباط دموکرات ها - با سخن گفتن مداوم از دموکراسی و عمل نکردن به آن، مردم را ناامید کرده بود. همین که لیبرال های ترقی خواه، یعنی دموکرات ها، به طرز قاطعی از کمونیست ها جانبداری کردند، سقوط حکومت کومین تانگ اجتناب ناپذیر می نمود. پیش بینی «هوشین» مبنی بر این که «روزی که همفکری گروه های اندیشمند و مترقی کاملاً از کف برود، نفت و فتیله چراغ کومین تانگ نیز خواهد سوخت» تحققّ یافته بود.
پی نوشت ها :
1. این شرح براساس این منبع است: مجموعه آثار مائو، جلد دوم، صفحات 584-617. ن.
2. (Chou)؛ دودمانی که در فاصله سال های 722-481 ق. م، بر چین حکومت کرد. م.
3. (Chin یا Tsin)؛ دودمانی که در فاصله سال های 221-207 ق. م، بر چین حکومت کرد. م.
4. Opium War
5. Commodity economy
6. Bourgeoisie
7. Proletariat
8. اشاره به «جنگ تریاک» است. م.
9. نخستین سال دومین جنگ چین و انگلستان (1856-1860). م.
10. نخستین جنگ چین و ژاپن که به پیروزی ژاپن انجامید و چین ناگزیر شد که جزایر تایوان، پسکادورس و شبه جزیره لیائو تونگ را به ژاپن واگذارد و استقلال شبه جزیره کره را به رسمیت بشناسد. م.
11. «قیام بوکسورها» در مخالفت با نفوذ خارجیان در چین؛ این قیام توسط نیروهای نظامی مشترک ژاپن، امریکا، آلمان، اتریش، بریتانیا، ایتالیا، فرانسه و روسیه سرکوب شد. م.
12. در مورد ده اتهام مائو علیه هجوم خارجی به چین، به این منبع مراجع شود: مجموعه آثار مائو، جلد دوم، صفحه 591. ن.
13. همان منبع، صفحه 610. ن.
14. در ایدئولوژی مارکسیسم، تفاوت بنیانی میان انقلاب بورژوا - دموکراتیک و انقلاب پرولتاریایی - سوسیالیست وجود دارد: انقلاب بورژوا - دموکراتیک اساساً تحت تأثیر منافع بورژوازی و در راستای پیکار با فئودالیسم یا امپریالیسم به منظور به دست آوردن حقوق سیاسی بیش تر یا استقلال ملی است (نظیر انقلاب 1789-1799 فرانسه، انقلاب های 1848 - 1849 در اروپای غربی و انقلاب مارس 1917 روسیه). مارکسیست ها معتقدند که این انقلاب به نتیجه منطقی اش نمی انجامد، زیرا طبقه بورژوا می کوشد تا از کارگران به عنوان وسیله ای در مبارزه با فئوال ها یا امپریالیست ها استفاده کرده و به اهداف محدودی نایل شود، بی آن که تغییر عمده ای را در وضعیت طبقه کارگر پدید آورد. از سوی دیگر، انقلاب پرولتاریایی - سوسیالیست (یا انقلاب پرولتاریایی) هدف سرنگون کردن کامل کاپیتالیسم و برپایی نظم نوینی را در سر می پروراند که به دیکتاتوری پرولتاریا می انجامد، از این رو برخی مارکسیست ها (نظیر لنین و مائو) معتقدند که انقلاب بورژوا - دموکراتیک اساساً پیش درآمد و مقدمه ی انقلاب پرولتاریایی است. (نک: دانشنامه مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم، صفحات 47-48، 467-468). م.
15. مجموعه آثار مائو، جلد ششم، صفحه 269. ن.
16. همان منبع، صفحه 635. ن.
17. عین گفته ی مائو نقل می شود:
اصول سه گانه خلق که مورد بحث است، همان اصولی است که توسط دکتر سون یا تسن در بیانیه ی اولین کنگره کومین تانگ مطرح شد... اصول سه گانه انقلابی خلق - اصول سه گانه واقعی مردم - در زمان حاضر سه سیاست اساسی اتحاد با روسیه، همکاری با کومین تانگ، و یاری دهقانان و کارگران را شامل می شود. بدون این سیاست های اساسی، و یا بدون وجود یکی از آن ها، همگی در حال حاضر به صورت اصول سه گانه ناسَره خلق و یا اصول سه گانه ناقص خلق در خواهند آمد. (نک: انقلاب چین، صفحه 328). م.
18. منبع پیشین، صفحات 635-636. ن.
19. مجموعه آثار مائو، جلد چهارم، صفحه 1366. ن.
20. «Kung-kai chang chuan»
21. (Democratic centralism)؛ اصل رهنمودی مدیریت کشور و حزب کمونیست در یک نظام سوسیالیستی. این اصل می گوید که باید نظام سلسله مراتب قدرت را با مشارکت مردم و نظارت مردم بر آن، تلفیق نمود؛ در واقع از لحاظ ایدئولوژیکی، نوعی وحدت دیالکتیکی (مکمّل) قدرت و اقدام «از پایین و از بالا» است. نظام مرکزیت دموکراتیک بر این اصول استوار است: اعضای تمامی تشکیلات (رسمی) حزب، از پایین ترین رده گرفته تا بالاترین آن ها، به طور دموکراتیک انتخاب می شوند؛ (2) کلیه تصمیمات حزب با اکثریت آراء اتخاذ می شود و اقلیت باید تابع رأی اکثریت باشد، یعنی اینکه انضباط حزبی مقرر می دارد که به محض اتخاذ یک تصمیم، کلیّه اعضا باید نسبت به پذیرش و اجرای آن اقدام نمایند؛ (3) کلیّه تشکیلات حزبی باید گزارش عملکرد خود را به سازمان های بالاتر بدهند؛ (4) تصمیمات اتخاذ شده به وسیله سازمان های بالاتر، برای سازمان های پایین لازم الاجرا می باشد؛ (5) کلیه سازمان های حزب وظیفه دارند که عقاید و پیشنهادات اعضا را به دقت بررسی نمایند و نظر سازمان مربوطه در این موارد را اعلام نمایند؛ (6) هر سازمان حزبی حق دارد در حوزه صلاحیت خود، مبادرت به تصمیم گیری مستقل کند، مشروط بر اینکه این تصمیم مغایر با خط کلی حزب و تصمیمات سازمان های بالاتر نباشد. (نک: دانشنامه مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم، ص 139-140). م.
22. مجموعه آثار مائو، جلد دوم، صفحه 637. مائو در این مقاله به تشریح و تفسیر اصل مرکزیت دموکراتیک نپرداخت. ن.
23. مجموعه آثار مائو، جلد دوم، صفحه 624. ن.
24. تظاهرات وطن دوستانه گسترده ای بود که در 4 مه 1919 در پکن به وسیله اقشار مردم چین برپا شد و طّی آن به تصمیم کنفرانس صلح ورسای (1919) مبنی بر ادامه حاکمیت ژاپن بر پایگاه های واقع در ایالت شانتونگ، اعتراض شد. (ژاپن در سال 1922 این پایگاه ها را به چین مسترد کرد). (نک: انقلاب چین، صفحات 88-89؛ تاریخ چین، جلد دوم، فصل 6). م.
25. منبع پیشین، صفحه 659. ن.
26. منبع پیشین، صفحه 666. ن.
27. Sinification
28. منبع پیشین، صفحه 667. ن.
29. (elitism)؛ تئوری های اجتماعی و سیاسی که به این فرضیه باور دارد (یا آن را عمل می کند) که جامعه از دو بخش نخبگان حاکم و مردم عوام تشکیل می شود. هواداران این فرضیه استدلال می کنند که افراد انسانی به لحاظ نژاد، قوم یا خاستگاه طبقاتی یا پیش زمینه اجتماعی با یکدیگر تفاوت داشته و لذا نابرابری آنان یک امر طبیعی است؛ از این رو، نخبگان باید بر جامعه حکومت کنند و مردم را هدایت نمایند. فلسفه مارکسیسم با نظریه «نخبه گرایی» قویاً مخالف است زیرا این نظریه با برابری انسان ها و عدالت اجتماعی مغایر بوده و ضمناً حکومت یک اقلیت بر توده های مظلوم را موجّه جلوه می دهد. البته لازم به یادآوری است که در کشورهای کمونیستی سابق نیز سردمداران احزاب، نقش همین نخبگان را ایفا می کردند. (نک: دانشنامه مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم، ص 167). م.
30. منبع پیشین، صفحه 668. ن.
31. (Three Peoples Principles)؛ رهنمون های سیاسی و اجتماعی که به وسیله دکتر سون یاتسن (رهبر حزب سوسیال دموکرات)در بیانیه نخستین کنگره کومین تانگ در سال 1924، گنجانده شد و شامل این سه اصل بود: (1) استقلال و عِرق ملی؛ (2) دموکراسی؛ (3) عدالت اجتماعی. (نک: دانشنامه مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم، صفحه 594). م.
32. منبع پیشین، صفحه 653. ن.
33. منبع پیشین، ص 655. ن.
34. مجموعه آثار مائو، جلد سوم، صفحه 963. ن.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}